۵ شنبه شب دو تا از بهترین دوستانم بهم زنگ زدم ... هر دوتاشون رو خیلی وقت بود که ازشون خبر نداشتم .. یکی بعد از سه ماه و یکی دیگه بعد از یک ماه و نیم !!
خب دوستان خوب همیشه خوب بوده ولی نمی دونم چرا برای دیدن یکشون باید خیلی دندون روی جیگر بزارم چون کمی گرفتاره و دلمون هم برای هم خیلی تنگ شده !!! داستانش طولانیه وی خب شاید یه روز نوشتم که چطوری من کم صبر برای یکی ( که اصلا فکر نمی کردم اینطور بشم ) ۲ سال صبر باید بکنم .. و اخرش هم میترسم از دستش بدم و دیگه نیاد ...
راستش من خیلی کم صبرم اصلا تحمل صبر کردن ندارم یه خبری که بهم میرسه حتما باید همون موقعه داشته باشم و الا وا ویلا میشه
اما همین قضیه صبر من برای یکی ( که همون روزای که رفت این وبلاگ رو تاسیس کردم ) برای یه تمرین خوبه و خیلی هم برام سخته ...
انتظار شروع کلاس حضوریام و نمایشگاه الکامپ و خیلی چیزای دیگه همچنان برام سخته
سلام دوست گرامی
وبلاگ بسیار زیبا و به قول شما هش الهفتی دارید
به من هم سر بزنید خوشحال می شوم
موفق باشید.....شوریده
سلام عزیزم
من میام اینجا... ولی اگه قبلش تو یادی از ما کرده باشی..!!!
شاد و سلامت باشی...
سلاااااااااااااام
حالتون خوبه؟!
منم خوبم !
من که همشیه به یادتون هستم و ایشالا هر چند وقت یک بار میام به وبلاگتون و احوالتون رو میپرسم!
حتی اگه شما ما رو فراموش کنید!
جدا از این حرفا میدونم واقعاً صبر کردن سخت! ولی من صبورم خودتون باید بهتر بدونید ...این قد صبر میکنم که با لاخره شما به یاده من بیفتین! و بیان یه سری هم به من بزنید! D:
خیلی حرف زدم دوست عزیزم
امیدوارم که هر چه زودتر از اون دوستتون یه خبری بگیرد
و بهترین آرزویی که الان میتونم براتون بکنم اینه که خدا بهتون صبر بده!!! D: